...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

مرا ببوس

عشق من
سرانگشتانِ تو
رودخانه هایِ محبتند
در من دریایی کاشته اند
که در التهابِ دست هایِ تو
همیشه طوفانیست ؛

در نگاهِ تو
ناخدایِ مغروریست
و در من
کشتی هایِ بی قراری که
نامت را
مدام
سوت می کشند.
بی شک
روزی هزار بار
تو را
در خودم
سفر می کنم.


ناخدای من
کشتی ها به بندر برنمی گردند
اگر انگشتانِ تو
بر خطوطِ سینه ام جاری نباشند؛
نه
تو سرگردان رهایم نمی کنی
می دانم
به عرشه می آیی
و سکان را
به سمت من می چرخانی
هرگاه که لبریز از تو می شوم؛

به گِل می نشیند دلم
کویر می شود
اگر نیایی.


عشق من
آشوب می شود در دلِ دریا
موج برمی خیزد
و سر به صخره می کوبد
پی در پی
ماهیِ کوچکی که پر از دوست داشتنت بود
اکنون
نهنگی شده است
که خود را به ساحل می زند
تنها برایِ نوازشی کوتاه
به امید لبهایِ تو

مرا ببوس
پیش از آنکه
چاقوی طوفان
بر گلویِ دریا بنشیند
و سر از تنِ عشق جدا کند.

 

[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:شعر بلند عاشقانه, ] [ 10:45 ] [ باران ] [ ]